واجه واج(واژه نامه تالشی):
[۸/۱،‏ ۱۰:۰۵] #معصومه_اپروز: خواوه خرنه xāvaxərnə/خرناس و خر و پف
: وِنجوئه/ venjőa خمیازه
هَفرای/ hafrāy : هذیان
داغدَن/dāqhdan: حرفهایی از سر ناهشیاری و مستی یا خواب آلودگی گفتن
معصومه اپروز
[۸/۱،‏ ۱۱:۳۵] #منصور_بلوری_گشت: با درود
وسایل کشاورزی و لوازم مرتبط با آن در فومنات

کاول:وسیله چوبی برای شالیزار


پیشکاول: مجموع


اورام:نوعی شخم میان وعده

افن: تیغه آهنی برای شخم زدن

خره: نوعی ریسمان کنفی

ورزا: گاونر کامل

گودر: گاونر چندساله

مونده: گوساله

خرش:شیر اولیه ی گاو زاجو،

گله: پستان گاو، جوشیدن هم معنا می دهد


بلوری، گلگشت فومنات
[۸/۱،‏ ۱۲:۱۳] #زلیخا_صبا_ماسال: دیم لیسک :Dim lisk: پررو
چده ام خِردن دیم لیسکه خِردنییه

خاشه آلیس: Xasa Ãlis
چاپلوس
چده خاش آلیسی کره

چوچول باز : Çuçubâz : حقه باز
فلانی. چده چوچول بازه

انگه فنگه : Anga Fanga: بهانه تراشی وبیهودگویی
دزدی روز آبو انگه فنگه خونو
زلیخا صبا ماسال
[۸/۱،‏ ۱۳:۵۸] #حجت_دامن_کش_سیاهمزگی: سلام ، درود بر شما
گلَه gəla : پستان گاو ،تعداد خاصی از چیزی جوشیده ،جوشیده شده

_ولی جوشیدَن میشه gəleگلِه

gəleگلِه :
جوشیدَن
[۸/۱،‏ ۱۴:۵۸] #مریم_محسنی_ماسال: زبان تالشی گویش ماسال
۱ - چسک čəsk : فرز
۲- چسک چسبون čəskə časbun: لاغر و فرز
۳- زولیک zulik : زرنگ
۴- شیله پلو šilla palu : شل و ول : کسی که اگر بیمار شود برای بهبودیش تلاش نمی کند و دروه بیماریش را به تعویق می اندازد.
۵- کینگو keyangu: دست و پا چلفتی ، بی چنگ و مشت
گردآورنده مریم محسنی

[۸/۱،‏ ۱۴:۲۰] #مریم_محسنی_ماسال: زبان تالشی گویش ماسال
نامهای مردان
هَبَهhaba
هِبیhabi
هَبیhebi
هَچی hači
هَچی برا hači bərā
هوشی huši
هیدا hidā
هیدی hidi
یاقوب yaqub
یانسور yānsur
یانی yāni
یدی yadi
یگنyagan
یوسوبyusub
یوسوف yusuf
یونوسyunus
گردآورنده مریم محسنی
[۸/۱،‏ ۱۴:۲۶] #مریم_محسنی_ماسال: زبان تالشی گویش ماسال
نام بانوان
ناز باجی nāzbāji
ناز خانم nāz xānəm
نازا nāzā
نازه nāza
نازه باجیnāza bāji
نازهور nāzhur
نئوnau
نبات nabāt
نجان najān
نرگز nargəz
نزا nazā
نساnəsă
نناز nanāz
ننهnana
ننه خاس nana xās
ننه کتهnanakəta
ننه گول nana gul
ننه مست nanamast
ننه ناز nana nāz
ننه یار nana yār
ننی nani
ننو nanu
نوباهارnubāhārنوبار nubār
نیمتاجnimtāj
نینهnina
نینیnini
نیگارnigār
گردآورنده مریم محسنی

[۸/۱،‏ ۱۷:۲۵] #منصور_بلوری_گشت: کوپ:kop:زیراندازی که از گیاهی بنام سوف تهیه می شود،
نمه: nama:زیراندازی از پشم گوسفند
باشلاق: سراندازی از پشم بز
گوروه:gurave: جوراب از جنس پشم گوسفند یا دیگران حیوانات
دوک وچره: دستگاه نخ ریسی برای تهیه ی البسه ی محلی از پشم حیوانات
شال: s^all: پوشش برای گردن از جنس پشم گوسفند
شکه:s^aka؛ پوشش کتی از پشم بز
جلقده: ژیله ،پوششی بدون آستین از جنس پشم حیوانات

#منصوربلوری از گلگشت،

#شهرری
[۸/۱،‏ ۱۹:۳۷] #زلیخا_صبا_ماسال: لَفچن : Laf čənکسیکه دارای لبهای بزرگ و آویزان است (صفت)
ام لفچنه ژنکی فیچ و موتره امه کشته

گیدیلی: Gidi li: واژه افسوس برای گذشته است
واژه تحسین ؛خوب وثمر بخش
گیدیلبیه. گیریه چده آدمن یا اومینه و شینه

لب نخونده :Ləbnexunde: پکر و غمگین (صفت )
بیچاره کینه لی لب نخونو

گواَل گا: Gualga : گردشگاه مردم. محل جمع شدن مردم
حتی در هر محل در گذشته مردم و جوانان یک گواَل گا داشتن
در مهدیخانمحله چمن جو ور. رباره لات
در بازار سنگ بست و سغه داری بن. در خریدول چتی سر
لسر ووزه داری بن
در اولسبلنگاه پاتیوله سنگ و جیره سوزه و ژیه سر
[۸/۱،‏ ۲۰:۳۳] #دکتر_فرزاد_بختیاری: درود بر بانو صبا

*گوئلگا* (gualgā) به معنای محل نگه داری دام یا *گاوسرا* نیست؟
*لب‌نخونده* هم نمی‌تواند صفت باشد.
*گیدیلی* را هم به صورت *گیلیلی* ( gilili) در منطقه شنیده‌ام.

و از گویشوران فومنی (گشته‌روخون) به شکل *گیدییه* (gidiya).

[۸/۱،‏ ۲۲:۴۰] #معصومه_اپروز: درود بانو صبای عزیز
ما هم گوئَل داریم یک مکان موقتی که با چوبهای تر و به شکل اجار دَوَت درست میکردند برای بعضی از آنها سر یا سقف میگذاشتن که معمولا با چادر یا پلاستیک یا شاخه های فراوان درخت میپوشاندند یا بعضی از گوئلها هم سر و سقف نداشتند و صحرایی بودند فقط مکانی برای استراحت احشام بودند و در بعضی موارد هم به عنوان محل موقت بیتوته برای آدمها هم استفاده میشد
[۸/۱،‏ ۲۲:۴۳] #زلیخا_صبا_ماسال: گاهی به جاها که هموار بود ومردم هم زیاد در آنجاها جمع می شدند شاید به طعنه می گفتند گا خسه پشته.
نمی دانم چرا. شما بفرمایید چرا ؟
مثلا می گفتند باز همه رفتند گاخسه پشته
[۸/۱،‏ ۲۲:۵۳] #محمد_رضا_فدایی: درود بر همه ی دوستان و یاران و فعالان گروه
گوئلگا علاوه بر داشت دوستان
نشیمنگاه یا به زبان تالشی نشتنگا هم میشود
مثل حسنی گوئلگا
سِفی گوئلگا
ستونه گوئلگا
[۸/۱،‏ ۲۳:۰۲] #زلیخا_صبا_ماسال: بالا اولسبلنگا یک منطقه زیبایی بود. که پدرم می گفت کبلا کاکا نشته جیگا. آن زمان از کبلا کاکا خبری نبود نمی دانم مال کدام ایام بود ولی گردشگاه بود.
.
[۸/۱،‏ ۲۳:۲۶] #دکتر_فرزاد_بختیاری: کبلا کاکا اسم شخص است.
[۸/۱،‏ ۲۳:۳۳] #سعید_بشری_ماسال: کَبلا سنگ: فلاخن
گویش ماسال
[۸/۱،‏ ۲۳:۴۱] #کاظم_میرزایی_گسکره: شیمه گیریه
بورانی دکرده،
خدا خاسته آرسیمونه کبلا کاکا نشتنگاه،
اسبی بار آگتمونه،
گوئلی سری پیله بزه موئه چادر دکردمونه و کلاغا آتشمون دچینده،

برامممههه خدا رحم کرده، تا آتشی گته، سردی پچه کیمونا ،

کبلا کاکا نشتنگاه :
صحن و سرایی که در دورانی کبلا کاکا حشم و خدمی داشت و برو بیایی،

یقینن بزرگ مرد دامداری بوده که هنوزم سرایی بنامشان هست،

هیچ نام و نشانی بی مورد نبوده،

[۸/۱،‏ ۲۰:۲۱] #عارف_محمدقلی_پور_ماسال: درود بر شما
در مورد ریشه‌ی واژه‌ی کیَنگو اطلاعاتی دارید؟
چون تو تالشی شمالی به درنا می‌گن کرنگو (kərəngo)
که پرنده‌ای با پاهای خیلی درازه

آیا ممکنه ربطی داشته باشن به هم؟
[۸/۱،‏ ۲۰:۲۷] #مریم_محسنی_ماسال: سلام و درود
ماهم به درنا می گوییم کرنگkərəng
[۸/۱،‏ ۲۰:۳۱] #دکتر_فرزاد_بختیاری: درود شما و بانو محسنی
و همه خوبان گروه

بنده این کلمه را به صورت kiyangu (کییَنگو) شنیده‌ام.

#شهریار_پور_محمد:

برخی از واژه های گویش خاشه بری:

آواج : باز
گ^رد^م : گرد و گلوله ای
سه چول : سه ضلعی
چوله پیله : حیواناتی که پوستشان چند رنگ متضاد دارد
لپ : عیناً ، دقیقا
دک^ن : ابدا، اصلا
ک^پ : نوک هر چیزی
پامنسار : پا برهنه
سربنه سار : سر برهنه
م^لنگا : مچ دست و پا
م^ل : گردن
کفاره پشت: پشت گردن
نرنجنه : آرنج دست
ز^نگ‌ : زانوی پا
بال : دست
میندار : کمر
لوک : گلو
ب^ره : ابرو
پوشنو: پیشانی
گاز : دندان


[۸/۱،‏ ۲۰:۱۹] #شهریار_پور_محمد: زبان تالشی/گویش خاشه بری_ معنای افعال با قرار دادن الف و فتحه در اول آنها:

امس : شنونده
اواج : گوینده
اموس : دونده
ادرز : دوزنده
اهر : خورنده
ادکر : پوشنده
اخ^س : کسی که می‌خوابد
او^ه : کسی که می آید
ا ایز : بلند شونده
اکن : از جا کننده

برخی از افعال هم با اضافه شدن حرف «ن» بعد از الف معنای عکس پیدا می کنند:

انمس : کسی که حرف شنو نیست
انهر : کسی که نمی‌خورد
انپج : نپخته
انرس : نرسیده

[۸/۱،‏ ۲۱:۴۷] #عارف_محمدقلی_پور_ماسال: درود به همگی
چند سوال داشتم

۱: آیا دَبَخشه (dabaxše) رو می‌شه به عنوان بخشش و گذشت هم در نظر گرفت یا فقط به معنی بخشیدن و واگذار کردن دارایی، اموال و ... هستش؟

۲. آیا در تالشی فعل چٚلِه (çəle): چکیدن وجود داره؟

۳: وقتی می‌خوان تیغی رو از بدن خارج کنن، می‌گن چٚقٚه‌ چٚقٚه (čəqə-čəqə) یا چٚخٚه چٚخٚه (čəxə-čəxə) بکه‌، این چخه چخه یا چقه چقه به چه معناست؟ آیا می‌تونه به معنی پرس کردن باشه؟ با توجه به اینکه در گیلکی و کردی واژه‌های با مفاهیم تقریبا مرتبط وجود داره‌.

۴. در عبارت جٚقی بَرونجوم (jəqi barunjum)، جق به چه معناست؟

ممنون از همگی 🙏
[۸/۱،‏ ۲۲:۰۴] #دکتر_فرزاد_بختیاری: عارف برای فرهیخته

تا جایی که بنده شنیده‌ام:
۱. *دَبخشه* به معنای دوم به کار می‌رود: واگذار کردن اموال و دارایی، دست و دل بازی و ...

۲. برابر مصدر *چکیدن* در تالشی ماسال، قاعدتا باید *چرییه* (čəriye)/ *چریسته* (čəriste) باشد.
البته این چرییه/ چریسته شکل ساده و قدیمی است. در حال حاضر بیشتر از مصدر مرکب *چله‌کرده* (čəla-karde) استفاده می‌شود.
۳. *چخه‌چخه* باید از اصوات باشد. بعید می‌دانم معنای مشخصی داشته‌باشد.

برای خار می‌خواندیم:
چخه‌چخه، برا برا ...
۴. سر *جٚغ* مطمئن نیستم؛ شاید به معنای توانایی تولید صوت و قابلیت سخن‌گفتن باشد.
*فلانی جغی برونته‌شه:* به کنایه یعنی کاری کرده که طرف جرئت حرف زدن ندارد.

*نٚغی بٚرشتِه* هم داریم که مفهوم کنایی آن نزدیک به مفهوم کنایی *جغی برونته* است.
ناگفته نماند که *جغ* یا *جغه* (jəqə) به تنهایی برابر *جیک* فارسی است.
مثال:
*جغش نکرده* : جیکش درنیامد/ جیک نزد

ممنون بابت توضیحات عالیتون، بسیار سپاس‌گزارم

در کردی کرمانجی پرچقن به معنی له کردن (مثلا میوه زیر پا) هستش از ریشه‌ی چق
در گیلکی جق‌اگیتن به معنی پرس کردن هست (مثلا یک نفر رو به دیوار پرس کردن با زور بازو)
و از اونجایی که در تالشی دقیقا به عمل فشار وارد کردن از طرفین به موضع فرورفتگی تیغ می‌گن چقه‌چقه/چخه‌چخه کرده، به نظرم چقه/چخه باید به فشار و پرس مربوط باشه.

پس یعنی ما اصلا فعلی به شکل چله/چلیسته نداریم؟

[۸/۱،‏ ۲۲:۲۵] #معصومه_اپروز: درود بر شما آقای دکتر عزیز چخه ćəxə در منطقه ما یک فعل است یعنی ناله کردن که به شکل چخه ناله کرده هم استفاده میشود اما به شکل چخم
چخی
چخه
صرف میشود
به معنی ناله کردن و در بعضی مواقع نفس نفس زدن که به سختی انجام بشود هم معنی میدهد که در حالت خستگی و دوندگی زیاد یا بیماری یا کار کردن یا بار سنگین بلند کردن اتفاق می‌افتد
[۸/۱،‏ ۲۲:۲۷] #دکتر_فرزاد_بختیاری: درود بر شما هنری بانو

ما می‌گوییم: *چخییه* (čəxiye) یا *چخیسته* (čəxiste).
[۸/۱،‏ ۲۲:۳۴] #معصومه_اپروز: درود بر شما گاهی به شکل دیگری هم میگویند نغی پِسندم
اگه جغ بَرکری اشته نغی پسندم اگه جیکت دربیاد نفست رو میبرم یا صدات رو میبرم/قطع میکنم
[۸/۱،‏ ۲۲:۳۴] #حسین_زاغی_ماسال:
درود بانو اپروز
این از واژه *چخ و ناره* هنگامی که فردی وزنه ای سنگینی حمل می کند،یا در حالت بیماری و تب باشد.
اتفاق می افتد.


[۸/۲،‏ ۰:۱۵] #دکتر_فرزاد_بختیاری:

یک معادل پرس در تالشی، *جل‌گته* (jəl-gete) یا *جل‌آگته* (jəl-āgete) است.
[۸/۲،‏ ۰:۱۶] #حسین_زاغی_ماسال:
درود
*جل آگیته*
بین دو چیز گیر کردن
می تونه معنای پرس شدن بده
*چله*
*پره چله*
ثطره ای که از لبه شیرونی می ریزد.
[۸/۲،‏ ۰:۱۷] #عارف_محمدقلی_پور_ماسال:
درود بر شما
خیلی ممنون
چٚلَه رو شنیده بودم
ولی همیشه فکر می‌کردم فعل چٚلِه هم داشته باشیم، مثل چلاندن فارسی (البته صورت لازمش)
[۸/۲،‏ ۰:۳۰] #دکتر_فرزاد_بختیاری:
برابر *چلاندن* می‌شود *ویپرزنده* (viparzənde).
*پرزن* بن مضارع *پرزنده* است که اتفاقا نام ابزار هم هست. *ویپرزنده* هم از همین بن است.

نمونه‌های از این دست باز داریم:
دشون
جیکر
و ‌...
منظور این‌که بن‌ مضارع برخی از مصادر تالشی، *کارکرد اسم‌ابزاری* هم دارد.
#کاظم_میرزایی_گسکره: پرزن: صافی
پرزنده: از صافی رد شده
ویپرزنده : در موقع چلوندن لباس یا دستمال بکار می رود
پرزندمه: چلوندم
آپرزن: بچلون،
[۸/۲،‏ ۱:۰۷] #دکتر_فرزاد_بختیاری: *پرزییه* یا *پرزیسته*
*ویپرزن* هم داریم (فعل امر)
#عارف_محمدقلی_پور_ماسال:
ببخشید
آیا ممکنه واژه پرزن این‌طوری ساخته شده باشه؟
ریشه فعل (پَرز)+ن
مثل دَرزٚن
[۸/۲،‏ ۱:۱۳] #منصور_بلوری_گشت:
پرزن: صافی ،اسم آلت ، به بن مضارع
پرزندن
پرزنده: اسم مفعول، ازصافی رد شده

ویپرزنده: صفت فاعلی، عمل چلاندن برالبسه

ویپره: ناگهان بلندشدن پرندگان از ترس
ویپردن:vip^rdan: لگدمال کردن،
[۸/۲،‏ ۱:۱۸] #دکتر_فرزاد_بختیاری:
از آن‌جایی که بن ماضی این مصدر، *پرزند* است، شاید پذیرفتن این نکته چندان بی‌دردسر نباشد.

پرزندٚمه
پرزندٚره
پرزندٚشه

و ...

پرزٚنٚم
پرزٚنی
پرزٚنه

و ...

[۸/۱،‏ ۲۲:۲۹] #معصومه_اپروز: درمورد واژه کییَگ یا دَنگ به معنی گیج و منگ هم نظرتان را بفرمایید لطفا
[۸/۱،‏ ۲۲:۳۶] #دکتر_فرزاد_بختیاری: ما چنان‌که بانو محسنی نوشته‌بودند، *کییَنگو* را به معنای گنگ، دست و پا چلفتی و ... است.

درباره *دنگ* باید بیشتر نوشت. دنگ، هم یک وسیله است برای درست کردن حلوای محلی، و هم گاه به معنای خاموش و بی‌صداست و گاه شاید همراه با *سَس* (صدا) به کار برود.

در کُردی، دنگ به معنای صداست.
[۸/۱،‏ ۲۲:۴۳] #معصومه_اپروز: دَنگ یا وم/vəm یا ور/vər احتمالا صم و بکم هم معنی میدهد یا کسی که دیر میفهمد
ومهَ‌دار دنگه دار گیجه گا همه در یک معنی به کار برده میشوند
[۸/۱،‏ ۲۲:۴۷] #دکتر_فرزاد_بختیاری: و هم داریم:
*دنگ و کوپون*
[۸/۱،‏ ۲۲:۵۰] #معصومه_اپروز: مثلا یه چیزی رو آدم جا بذاره هم میگویند فلانی ته مگه دنگیرا که ویرر برشه یا ای دنگه دار چرا ویر برشره
[۸/۱،‏ ۲۲:۵۲] #حسین_زاغی_ماسال: اصطلاح اینکه
*دنگ و دونگ مکه*
سر و صدا نکن
*چده دنگ و دونگ کری*
این اصطلاحات را هم داریم.
درسته؟
[۸/۱،‏ ۲۲:۵۳] #دکتر_فرزاد_بختیاری: دنگ در چنین معنایی در گویش ما ظاهرا فقط برای خواب به کار می‌رود: هنته خته که دنگه/ دنگ به.
*دنگ* در تالشی ماسال گاه به معنای صدا هم می‌تواند باشد. باید به نمونه‌های قانع‌کننده‌تری رسید.
[۸/۱،‏ ۲۳:۲۵] #وحید_علیپور_شفت: سلام و شب بخير
دنگ ؛dang:گيج و منگ
دنگى ؛dangi ؛نوعى بيمارى در گوسفندان
گوئل ؛gual :كلبه چوبى ييلاقى(اكثرا مورد استفاده گالشها )
لهجه شفتى تالشى
[۸/۱،‏ ۲۳:۵۹] #عاشوری_شولم_فومن: درود دوستان.
درمورد دَنگ
یک معنی فانتزی هم دارد و ان این است که من وقتی کودک بودم بارها وبه کرار از زبان پدرم شنیدم که به صدای شلیک تفنگ سر پر، دَنگ می گفت .
مثلا می گفت:
اَز کواتَه شکار شَیما،
کوات که ویرومَه تا نشونه آگتمه که ویدلرم، ای دفَه صدایی بروَشته" دَنگ"
کوات جیپَره و من مشته ابولی وینده که چری پشتی کا بَرومه و تفنگ چه دَس درییا .

[۸/۲،‏ ۰:۱۵] #عاشوری_شولم_فومن: براجان مگه بزه مو یا بزه پشمه نَ نبو باشلاق رچ کرده ؟
معمولا بزه مو ضد اب است
[۸/۲،‏ ۰:۲۱] #کاظم_میرزایی_گسکره: ارادتمند جناب استاد عاشوری ارجمند شو خش عرض ادب شمه ختمت

باید استفاده کرده ر ببو تا بزونی،

بزه موئه باشلاق سنکینه نبو سری پنوئه
سره درد شدید آدمی اذیت کره
گرما نداره
فقط جیکرده را خوبا، چون ا دوره، موکت و ام جیکرن نینا،

نمه و کوپ و بزه موئه چادر،

اول ولر یا پارگاه، یا وونه تحتانی،
بزه موئه چادر جیکرین ، و چه سری ویشتر نمه،

چوب آو نگره،
معمولا ولر یا پارگاه سری ویدن، خشکمی را،

اما وونه سری لت دکرین،

[۸/۱،‏ ۲۲:۲۲] #دکتر_فرزاد_بختیاری:
مثال:
*جغش نکرده* : جیکش درنیامد/ جیک نزد

[۸/۲،‏ ۰:۲۱] #منصور_بلوری_گشت:
با درود
نوعی صوت است که معمولن قرقاول ها هنگام دیدن خطر از خود نشان می دهند وآن هم (جغ) است ،
مثل:

تورکه سوک جغ ژنی
[۸/۲،‏ ۰:۲۴] #عاشوری_شولم_فومن:
درود
ما صدای قرقاول به این شکل تقلید می کنیم :
دق.....دق... dəğ

[۸/۲،‏ ۰:۲۵] #حسین_زاغی_ماسال:
درود
اون با هسته زرد آلو درست می کردیم،که صدای قرقاول ماده را در می اوردیم
[۸/۲،‏ ۰:۲۶] #منصور_بلوری_گشت: با درود
زیاد باهم فاصله نداریم ممکن است
اما چون خودم قرقاول پرورش میدادم وعاشق پرندگان بودم و هستم
وایم، تورکه سوک هنتی جغ ژنی
بله دغ هم می گویند
[۸/۲،‏ ۰:۲۷] #عاشوری_شولم_فومن:
ما بیشتر با تکه ای از برگ درخت که لای دو تا شست دست می گذاشتیم این صدا را برای فریب قرقاول در می اوریم یعنی صدایش را تقلید میکنیم تا با شنیدنش جذب شود و به سمت صدا حرکت کند

[۸/۲،‏ ۶:۴۵] #مریم_محسنی_ماسال: سلام و درود
- مصدر چخماخčəxmāx
به ترکی یعنی بیرون آمدن و خارج شدن است شکل امرش می شود
- چخ یعنی بیرون بیا
- چخما čəxmā : بیرون نیا
- چخه ندای دور شو برای سگ بکار می بریم
احتمالا بهم ارتباطی داشته باشند
[۸/۲،‏ ۶:۵۰] #مریم_محسنی_ماسال: دا سسش برمه البهل چه دنگی ژندشه
تا صدایش در آمد فورا نایش را برید
[۸/۲،‏ ۸:۴۳] #مریم_محسنی_ماسال: یک چیستان داریم
دنگ و دونگ و تنگه بره
ایسبیه اسب و زرده کره
جوابش نره هست
دنگ اینجا هم آمده
به معنی صداست
ختیمه دنگ بیمه دا صب
خوابیدم بیحال یا مدهوش افتادم تا صبح
[۸/۲،‏ ۹:۰۴] #مریم_محسنی_ماسال: سلام و درود بر جناب بختیاری گرامی
جغ مکه کمترین صدایی ازت در نیاد
کرگه جغه شون چه سر ورده
اینجا جغ و جغه معنی هایشان فرق می کند
جغ کمترین صدا ، جیک
جغه فریاد بلند
کرگه جغه یعنی جیغ و فریاد بلند مرغ
جکه جکه jəka jəka درییَه
صدا را نازک ولی بلند کردن
[۸/۲،‏ ۹:۱۹] #مریم_محسنی_ماسال: گوئل گا را من هم برای محل تجمع حیوانات و هم انسان شنیدم
بستگی به جمله دارد
مالون گوئلگا : محل جمع شدن حیوانات بود مانند ژیه سر، وونه پیش و یا سبزه زارها برای چریدن و یا جای سایه داره بن
آدمون گوئلگا: محل تجمع مردم ، تفریحگاه، هر نوع تجمعی بطور عمومی
سینزه سرا یک محل تجمع برای روز سیزده بدر است
عزا سرا محل تجمع برای عزاداری است مانند حیاط امامزاده، قبرستان در سر مزار، حیاط مساجد، یا قدیما در حیاط منزل کسانی رسم بود که محل عزای امام حسین یا شام غریبان‌می گرفتند
بنظرم گوئل تجمع معنی می دهد
و گا به مکانش تبدیل می کند
[۸/۲،‏ ۹:۳۰] #مریم_محسنی_ماسال: و همانطور که آقای فدایی فرمودند به معنای نشتنگاه
محل اطراق و فرود آمدن هم شنیدم
ویرمه جیگا
بالونی یا هیلی کفتری ویرمه جیگا بشم دییَسم
[۸/۲،‏ ۹:۳۳] #مریم_محسنی_ماسال: نغ برشته جرات کاری را از کسی گرفتن
[۸/۲،‏ ۱۰:۲۴] #مریم_محسنی_ماسال: من گیلیلی نشنیدم
گیرییَه و گیدییه و گیدیلی در یاد آوری خاطرات و یا گله کردن از کسی شنیدم و گیدیلی خیلی متداول و رایج است
و حتما آقای بختیاری و کسانی دیگر در محلشان گیلیلی شنیده اند که می نویسند
گویشها در محل ها با هم تفاوت دارد
[۸/۲،‏ ۱۱:۰۰] #دکتر_فرزاد_بختیاری: *بانو محسنی فرهیخته و بزرگوار*
درود بر شما

بابت نکات خوب و ارزشمندی که مرحمت فرمودید، بسیار سپاس‌گزارم.

۱. درباره *چخه* و ارتباطش با فعل امر *چخ* در ترکی، نکته قابل تاملی مطرح کرده‌اید.

۲. آن‌چه درباره *دنگ* نوشته‌اید، کاملا بیانگر کاربرد متنوع و بعضا متضادی است که این ظاهرا واژه واحد در منطقه دارد. دست مریزاد! بله دنگ در تالشی ماسال هم به معنای خاموش شدن صدا و بی‌صدایی است و هم به معنای صدا. و در عین حال، اسم وسیله‌ای چوبی است برای ساختن حلوا و ... . ممکن است با توجه به کاربردهای مختلف، در این‌جا چند کلمه داشته‌باشیم که صرفا شباهت ظاهری دارند.

۳. *جغ* (jəq) و *جغه* (jəqə) در پیوند با انسان، به یک معناست:
الف) هده گفش مسه، جغش (jəqš) نکرده.
ب) هده گفش مسه، جغه‌ش (jəqəš) نکرده.

۴. در "کرگه جغه‌شون چه سر ورده/ ووئرده"، لطفا تلفظ دقیق *جغه* را بنویسید. اگر تلفظش jəqə باشد، بنده نشنیدم. البته این که بنده و امثال بنده کلمه‌ای را نشنیده‌باشیم، دلیل بر این نیست که آن واژه وجود نداشته‌باشد.

۵. *جیکه‌جیکه* (jika- jika) و *جکله* (jəkla) و ... برای انسان به کار می‌رود و به معنای جیغ و داد و فریاد است.

۶. در ارتباط با *گوئلگا* علی‌القاعده *گا* باید پسوند یا تکواژ وابسته اشتقاقی ( *گاه* ) باشد؛ نه تکواژ آزاد قاموسی *گاو*. با وجود این، اجازه بفرمایید فعلا *گوئلگا* را به معنای محل تجمع و نگه‌داری دام و به‌ویژه گاو بگیریم. بعید به نظر می‌رسد که به محل تجمع انسان‌ها یا تفرجگاه، *گوئلگا* گفته‌باشند.

۷. ضمنا به نظر بنده *گوئلگا* به معنای *نشتنگا* و *ویرومه جگا* نمی‌تواند باشد. در این خصوص می‌توان به چوپان‌ها و دامداران فعلی منطقه رجوع کرد.

۸. *گیرییه* ، *گیدییه* ، *گیدیلی* و *گیلیلی* و ... می‌توانند شکل‌های مختلف یک کلمه باشند. و البته درباره ماهیت و ریشه این واژه می‌شود پرونده بحث را باز گذاشت. گاهی دلیل این تفاوت‌ها، صرف‌نظر از اختلافات گویشی، می‌تواند به چند و چون شنیدن یک کلمه در دوره خردسالی برمی‌گردد و ریشه در نوعی خطای شنیداری داشته‌باشد. بنابراین، ممکن است بنده در کودکی اساسا اشتباه شنیده‌باشم. البته چند‌شکلی بودن این کلمه در یک منطقه، می‌تواند دلایل دیگری داشته‌باشد.

۹. برای *راندن سگ* در ماساله دغنه، هم از *چخه* (čəxa)، *فاصیل* *آوز* (family āvaz)، *ژن آب* (žən āb)، *کچی* (kəči) و ... استفاده می‌شود و برای *تحریک و تشویق* از *بویو* (buyu)، *بویا* (buyā)، *بیگه* (bige)، *بیگر* (biger)، *چس‌چس* (čəs-čəs)، *چست‌چست* (čəst-čəst) و ...

#حجت_دامن_کش_سیاهمزگی:

*چلَه čəla*: قطره ، چِله ، چهل روزگی ،
*چلَه چلَه čəla čəla*:
قطره قطره
*چلِه čəle*/ *چلِنčəlen*: ریخته شدن آب یا مایع بصورت قطره قطره از چیزی
(چلِن به معنی جمع قطره ها هم معنی میدهد)
مثال_ اشت لباسون چلِه اَوَری هیست آکردَه
*چرِهčəre* / *چرِنčəren* : جاری شدن آب و مایعات از چیزی(حجم کم)
مثال : چه دَماغی کا خون چری
*چرَهčəra* : چشمه ، آبریز کوچک
*چَرَهčara* :چَرید(از مصدرچریدن) ، دستگاه نخ ریسی دستی سنتی،

#دکتر_فرزاد_بختیاری:
در تالشی ماسالی هم برای *چریدن* این مصدرها وجود دارد:
۱. *چره* (čare)، *چرده/ چردن* (čarde/ čarden)

۲. *چریسته* (čariste) و گاه *چرییه* (čariye).

[۸/۲،‏ ۱۳:۴۵] #عارف_محمدقلی_پور_ماسال: درود به همگی
معنی دقیق واژه‌های دۊزۊم (düzüm) و بَوا (bavā) در عبارت‌های زیر چیه؟

-اٚشتٚه دۊزۊمی دوئِه نِشام!
Əštə düzümi due nešām!

- بَوا آلَکَه، شَه!
Bavā ālaka, ša!
[۸/۲،‏ ۱۴:۰۱] #مریم_محسنی_ماسال: دوزوم دوئه یعنی عوض دادن، شاید قصاص دادن
بوا آلکه مخفف بلواز آلکه به‌ معنی در رفتن
بلواز به دو معنی هست
معنی اول بلواز آدمیه یعنی یکجا قرار نمی گیرد، سیار است
بلواز آلکه مترادف گر وشته gər vašte به معنی با سرعت از جایی رفتن، در رفتن، شتابان جایی را ترک کردن

#دکتر_فرزاد_بختیاری:
درود بر آقا عارف ارجمند

۱. تلفظ درست این کلمه در منطقه، باید düzm باشد.

۲. این واژه ممکن است دخیل باشد (دخیل از ترکی - مغولی).

۳. فلانی دۊزمی دوئه‌نبو: یعنی نمی‌شود مانع از انجام کارش شد (شخص یا آن موجود، در انجام کارش بسیار جدی و مصر است؛ صرف‌نظر از این‌که کلمه مدنظر اصالتا چه معنایی داشته‌باشد).

۴. *بوا* چنان‌که بانو محسنی به‌درستی نوشتند باید همان *بواز* باشد که نادقیق شنیده و یا ثبت شده‌است. و شکل نوشتاری درست این *بَواز* باید به صورت *به واز* باشد؛ حرف اضافه ba + vāz .

۵. *واز* چنان‌که بهتر از بنده می‌دانید، بن مضارع ساده از مصدر *وشته* (vašte) است است.

۶. *به واز آلکه* : شروع کرد به جست و خیز کردن، دویدن آغازید، ناگهان شروع به دویدن کرد (از سر شادمانی یا هراس و ترس و ...) و ...

[۸/۲،‏ ۱۶:۳۱] #دکتر_فرزاد_بختیاری:
یا در چنین موقعیتی به کار می‌رود:

*ا/ ئه رمشه‌اشکا گا چشت آبه؛ ده چه* *دۊزمی دوئه‌نبو.*

این نمونه و مصادیقی از این دست غیرممکن بودن جلوگیری انجام کاری را توسط شخصی یا موجودی می‌رساند؛ حالا چه آن کار خطرناک باشد یا غیرخطرناک.

[۸/۲،‏ ۸:۴۳] #مریم_محسنی_ماسال:
یک چیستان داریم
دنگ و دونگ و تنگه بره
ایسبیه اسب و زرده کره
جوابش نره هست
دنگ اینجا هم آمده
به معنی صداست
ختیمه دنگ بیمه دا صب
خوابیدم بیحال یا مدهوش افتادم تا صبح
[۸/۲،‏ ۱۳:۴۶] #کوهزاد:
خشه وختو زیرونه روزیگار گردی را پیمه

درمورد چیستان مطرح شده بالا
دیگر گونه یی که سمت ما وجوددارد .

شتنک شتنک تنگه بره
ایسپیه اسب و زرده کره

این جیستان معنی " نره " را ندارد

برای " نره "👇

سر سره یو نر نره
سر به دده گل دره

" داریباغ "

#دکتر_فرزاد_بختیاری:
درود کوهزاد برا

در شکل نقل شده بانو محسنی، *دنگ ** *و دونگ* به معنای *نره* نیست؛ بلکه به معنای صدایی است که در نتیجه *نره لایی* / *نره لوئه* شنیده‌می‌شود.

*شتنک شتنک* ولایت شما هم می‌تواند بیانگر همان صدا باشد. این واژه شاید همان است که در ولایت ما به‌صورت *شترخت* (šətəraxt) شنیده‌می‌شود و قاعدتا باید اسم صوت باشد (برداشت بنده است).

[۸/۲،‏ ۱۴:۳۱] #منصور_بلوری_گشت:
با درود
من اینجوری شنیده ام
ام چ: شرتنگو شرتنگو تنگ بره
ایسپیه اسبه زرد کره
منظورشان هم
نره وماست وکره است
باتشکر _ بلوری گشت

#سارا_روحانی:

تَکو تُکو تَنگه^ بَره
ایسبیَه اسبَه^ زَردَه کرَه

یعنی کوزه ی گلی ( نره ) ماست
و آب می‌ریزنند و بعد از طی مراحل
تکان دادن ، کره و دوغ حاصل می‌شود

#زبان_تالشی_گویش_رضوانشهر # ۷۱

۱- چتین ( Čatin ) سخت / مشکل
۲- چیرات ( Čirāt ) اخمو / چهره در هم
۳- چلَه ( Čəla ) چکه /. قطره
۴- چلفت ( Čələft ) زمین نرم و آبکی چسبناک
۵- چیری ( Čiry )ظرف مسی برای دوشیدن شیر
۶- چَتو ( Čatu ) طنابی که با پشم گوسفند یا بز بافته می‌شود
۷- چومبَه ( Čumba ) زایده باریک چوبین که میوه را به شاخه وصل می‌کند
۸ - چپَه ( Čəpa ) محلی برای خشک کردن جو
( ژَه ) و آماده کردن و بردن به کارخانه که در
قسمت فوقانی اتاق خانه های قدیمی دودی بود

#گرد_آورنده_سارا_روحانی
منتشر شده در کانال تالش واژه


[۸/۲،‏ ۱۵:۱۹] #شهریار_پور_محمد: سلام
تشکر از زحمتی که کشیدید
شماره ۸ ما چیفه/ chifah میگیم
شماره ۴ هم چ^نفت ch^naft

#معصومه_اپروز :
واژه چولافت هم داریم čolăft که به معنی زمین نرم و هموار که فرقش با چنفت در اندازه آبگیر بودن زمین است زمین چنفت در واقع زمینهای باتلاقی هستند اما چولافت زمینهای قابل سکونت ولی دارای آب فراوان و در مواقع بارندگی آب در آن ناحیه جمع میشود

[۸/۲،‏ ۱۵:۳۵] #منصور_بلوری_گشت: با درود
چیری: c^ri:وسیله ی مسی برای جابجایی آب
چره:c^ara: دوک نخ ریسی
چری: c^ari: فعل سوم شخص،
می چرد
چتین:c^atin: چندش آور ،[سخت و مشکل]
چاشو:c^asav: نوعی چادر
چرش:c^r^s: تراوش کردن چرک از بدن، ریزش آب از صخره
چینپا: c^inpa: نوعی برنج پا کوتاه،
گِرده

ویچیر: vic^r: جایی که آب چون آبشاری کوچکی به زمین می ریزد

چیله:cila: به اول دیماه تا دهم بهمن
چیله ی بزرگ گفته می شود گویا از همان عدد چل گرفته شده باشد،
بیست روز آخر بهمن هم چیله ی کوچک می گویند
چاچ: ^c^ac: نوعی گیاه وحشی که دونوع است پرزدارو بدون کُرک که برای درست کردن ترشه تره (نانخورشت محلی) درست می کنند

بلوری، از گشت


#اسماعیل_دوستی_خوشابر :
چتینِرَه؟= برایت سخته
چَتینشون=برایشان سخت است
چتینیشَه=برایش سخت است
چتینَه کار=کار سخت

*شهریار برام*

امی تقدیم کرم شمه ختمت که تالشی داشته‌ئون و چه زومونی را دیل سونه.

*حروف ویژه آوانویسی برای واژه‌ها و عناصر تالشی*

(احتمالا پیشتر برخی از خوبان زحمت این کار را در همین گروه کشیده‌اند.)

ب: b (باسکم: bāskam)

پ: p (پرد: pard)

ت، ط: t (تری: təri، طاهیره: tāhira)

ث، س، ص: s (کیومرث: kayumars، سر: sar، صمد: samad)

ج: j (جیوشته: jivašte)

چ: č (چم: čem)

ح، ه: h (حسن: hasan، هرای: harāy)

خ: x (خرف: xarf)

د: d (دیل: dil)

ذ، ز، ض، ظ: z (لذت: lazat، زم: zam، حاضر: hāzər، ظاهیر: zāhir)

ر: r (رغن: rəqən)

ژ: ž (ژنگ: žang)

ش: š (شنار: šanār)

غ، ق: q (غنی: qani، قاسم: qāsəm)

ف: f (فتر: fətər)

ک: k (کیل: kil)

گ: g (گمی: gami)

ل: l (لر: lar)

م: m (مرجو: marju)

ن: n (نون: nün به معنای گم)

و: v (ورگ: varg)

ی: y (یال: yāl)

همزه (الف)، ع: ? (اسب: asb?، علی: ali?)

مصوت کوتاه -َ : a (خَرف: xarf)

مصوت کوتاه -ِ : e (نِر: ner)

مصوت کوتاه -ُ : o (در تالشی جنوبی این مصوت وجود ندارد و بیشتر در تالشی شمالی به کار می‌رود. در تالشی مرکزی هم بعید است که وجود داشته‌باشد. مثال از تالشی شمالی با کمی احتیاط: دو: do به معنای درخت و شکلی از دار)

مصوت بلند ا : ā (داز: dāz)

مصوت بلند ی : i (سیر: sir)

مصوت بلند و : u (سور: sur به معنای شور، پرنمک)

مصوت بلند ۊ : ü (دۊ: dü)

*چند نکته:*

۱. علامت همزه و ع، یعنی ? معمولا بنابر دلایلی در آوانویسی رعایت نمی‌شود. مثال: علی (ali)، عشق (ešq)، اسب (asb) و ...

۲. صامت‌های نرم تالشی را باید با آورد y کوچک در بالای همان واج نشان داد؛ اما متاسفانه امکان رعایت این نویسه در صفحه کلید انگلیسی‌ها بیشتر گوشی‌ها وجود ندارد.

۳. گاهی در تالشی واجی شنیده می‌شود که نه همزه است، نه y و نه h. این واج را گاه می‌شود با w نشان داد. مثال: کوئه (kua/ kuwa).

[۸/۲،‏ ۱۷:۱۷] #عارف_محمدقلی_پور_ماسال: یه سوال هم دارم
در مورد این ساختار صرفی:
مصدر + صرف فعل کَردِه

مثلا:
آرَسِه نِکَرٚم (ārase nekarəm): نخواهم رسید

هَردِه کَردٚرَه؟ (harde kardəra): (غذا) خوردی؟

می‌شه گفت ساختار آینده‌ی‌ نزدیک هستش؟ (آینده‌ی ساده یا آینده در گذشته و ...)
[۸/۲،‏ ۱۷:۵۳] #دکتر_فرزاد_بختیاری: دقت نظر حضرت‌عالی در ارتباط با گروه‌ فعلی تالشی و ساختمان و گونه‌های مختلف آن، فوق‌العاده و بسیار آموزنده است فرهیخته مرد.

*آرسه نکرم:* نمی‌رسم، نخواهم رسید.

بله؛ به نظر می‌رسد آینده نزدیک است.

*هرده کردره:* خوردی
و ...

هم بله؛ می‌تواند آینده در گذشته‌باشد.‌

#زلیخا_صبا_ماسال :
پخت و پخ :Pəxt :pəx: ترس دادن وحرکتی برای ترساندن

پخته :Pexəte:فراری دادن

پخلته ناره :Pexalta nara : ناله کردن همراه با جان کندن

چخیسته :čəxiste: اهسته ناله کردن

چخ ناره :čəx Nāra: ناله کردن در موقع غلتیدن به اطراف

هف کچلونHafkacalun:
کنایه واصطلاح. برای جمعی که سروسامان ندارند و هر سری یک صدایی دارد
زلیخا صبا ماسال

سشولون /سه شولون. Se šav lun

یک ماه ونیم از تابستان یعنی روزهای 15 و 16 و17 مردا د ماه را سشولون می گویند قدیم ها خانواده های دامدار کشاورز ییلاق وقشلاقی دوبنه یا دودسته می. شدند
یک دسته یا یک بنه بعداز سشولون در ییلاق می ماندند وبنه دیگر به گیلون می رفتند. برای کار کشاورزی در سشولون باران شدیدی شروع به باریدن می کرد که تا یک هفته ادامه داشت. که به آن سشولونه وارش می گویند بعد از سشولونه وارش هوا کم کم روبه خنکی می رود. تابستان از تک وتا می افتد
نگارنده صبا